ابراهیم بزرگ ـ که از او تحت عنوان بت شکن ، قهرمان توحید ، پدر انبیاء ، اوّاه ، حلیم ، صالح ، مخلص ، مخلّص ، موحّد ، و بیناى مُلک و ملکوت یاد مى شود ـ به فرمان حضرت حق ، هاجر و فرزند شیرخواره اش اسماعیل را از شام حرکت داد و به دلالت پروردگار راه پیمود تا به جایگاه کعبه رسید . پس ، آن طفل شیرخوار و مادرش را بنا به خواست خداوند در آن سرزمین بى آب و علف با مختصرى طعام و پیمانه اى از آب پیاده کرد ! ! سپس از همسر مهربان خداحافظى کرد و اراده بازگشت نمود . در این وقت هاجر دامن ابراهیم را گرفت و عرضه داشت : چرا مى روى و به کجا خواهى رفت ؟ ما را در این دشت هولناک و زمین بى آب و علف به که وامى گذارى ؟
ابراهیم التماس هاجر را نادیده گرفت و با آرامشى که خاصّ عاشقان و اولیاى خداست به هاجر فرمود : اینکه تو و این طفل گرسنه را در این بیابان مى گذارم فرمان اوست .
هاجر چون این آهنگ گرم و دلپذیر را شنید به جاى خود بازگشت و در برابر حکم حکیمانه حق تسلیم شد و پیش خود گفت : اگر ماندن من با این کودک در این بیابان وحشتزا فرمان خداست باک ندارم ، زیرا همو حافظ و نگهبان من و کودک من است .
ابراهیم عزیز بازگشت . گواینکه فراق فرزند که تنها چراغ زندگى او بود قلبش را سخت مى فشرد ، اما ایمان او به خداوند نیز او را از آن منطقه با کمال آرامش و اطمینان دور مى ساخت ودر حالى که مرکب به جلو مى راند دست به سوى حق برداشت و چنانکه قرآن مجید مى فرماید ، عرضه داشت :
( رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتی بِوَاد غَیْرِ ذِی زَرْع عِندَ بَیْتِکَ الْمفحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلاَةَ )(8) .
پروردگارا ! من زن و فرزند خود را در بیابانى خشک و سوزان در کنار خانه تو قرار دادم پروردگارا : براى اینکه نماز به پاى دارند .ابراهیم بزرگوار به نقل از قرآن مجید درخواستهاى بسیار مهمّى از حضرت حق داشت . خداوند مهربان تمام دعاهاى ابراهیم را اجابت فرمود ، که از جمله درخواستهاى آن مرد بزرگ یکى این بود :
( رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ )(9) .
پروردگارا ! من و فرزندانم را به پادارنده نماز قرار ده و درخواست مرا به پیشگاه لطف و عنایتت بپذیر .
در تفسیر آیه شریفه :
( وَکَذلِکَ نُرِى إِبرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکونَ مِنَ المُوقِنِینَ )(6) .
« و اینگونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم و براى این که از زمره اهل یقین گردد » .
نوشته اند که : خدا وقتى چشم انداز ابراهیم را همه آسمان ها و زمین قرار داد ، و همه حجاب ها را از دیده او برداشت ، و زمین و آنچه در او بود را مشاهده کرد ، مرد و زنى را در حال زنا دید ، همان لحظه نفرین کرد ، پس هر دو هلاک شدند ، سپس دو نفر دیگر را در آن حال دید ، باز نفرین کرد هر دو نابود شدند ، چون دو نفر دیگر را در آن حال دید و خواست نفرین کند به او وحى شد : نفرین خود را از بندگان و کنیزان من بردار ، یقیناً من آمرزنده و مهربان و بردبار و جبّارم ، گناهان بندگانم به من زیان و ضرر نمى رساند ، چنان که طاعتشان به من سود نمى دهد .
من با بندگانم یکى از سه کار را انجام مى دهم : یا توبه مى کنند و من توبه آنان را مى پذیرم و گناهانشان را مى آمرزم و عیوبشان را مى پوشانم . یا عذاب را از ایشان باز مى دارم ، چون مى دانم از صلب ایشان فرزندانى مؤمن به وجود مى آید ، پس با پدران ناسپاسشان مدارا مى کنم تا مؤمنان از صلب آنان به دنیا آیند ، وقتى مؤمنان به دنیا آمدند در صورتى که پدرانشان توبه نکرده باشند عذاب را بر آنان مقرر مى دارم . و اگر نه این بود و نه آن ، آنچه از عذاب در آخرت براى آنان آماده کرده ام بزرگ تر است از آنچه تو براى آنان مى خواهى .
اى ابراهیم ! مرا با بندگان خود واگذار که منم بردبار و دانا و حکیم و جبار ، به دانایى خود زندگى آنان را تدبیر مى کنم و قضا و قدرم را بر آنان جارى مى سازم(7) .
در زمان یکى از اولیاى حق، مردى بود که عمرش را به بطالت وهوسرانى ولهو و لعب گذرانده بود و براى آخرت آنچنان که باید ، اندوخته اى آماده نکرده بود .
خوبان و نیکان ، پاکان و صالحان از او دورى جستند ، در حلقه نیک نامان راه نداشت ، نزدیک مرگ پرونده خود را ملاحظه کرد ، گذشته عمر را به بازبینى کشید ، رقم امیدى در آن نیافت ، باغ عمل شاخى براى دست آویز نداشت ، گلستان اخلاق گلى براى زنده کردن مشام جان نشان نمى داد ، از عمق دل آهى کشید و بر چهره تاریک اشکى چکید و به عنوان توبه و عذرخواهى از حریم مبارک دوست ، عرضه داشت :
یا مَنْ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَةُ اِرْحَم مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَةُ .
پس از مرگ ، اهل شهر به مردنش شادى کردند و او را در بیرون شهر در خاکدانى انداخته ، خس و خاشاک به رویش ریختند !
آن مرد الهى در خواب دید به او گفتند : او را غسل بده و کفن کن و در کنار اتقیا به خاک بسپار .
عرضه داشت : او به بدکارى معروف بود ، چه چیز او را به نزد تو عزیز کرد و به دایره عفو و مغفرت رساند ؟ جواب شنید : خود را مفلس و تهیدست دید ، به درگاه ما نالید ، به او رحمت آوردیم . کدام غمگین از ما خلاصى خواست او را خلاص نکردیم ، کدام درد زده به ما نالید او را شفا ندادیم(5) ؟
ثقة الاسلام کلینى در کتاب شریف « روضه کافى » که آخرین بخش از کتاب باعظمت اوست از حضرت صادق (علیه السلام) روایت مى کند : عابدى از کثرت عبادت پشت ابلیس را شکست . روزى لشکرش را خواند و گفت : کدام یک از شما مى توانید این عابد را از گردونه عبادت خارج کنید ؟ هرکس مکر و حیله خود را بیان کرد ولى مقبول نیفتاد تا یکى از آنان گفت : من او را از راه نماز گمراه مى کنم . حیله او را پسندید و وى را مأمور به گمراهى کشیدن عابد کرد !!
مأمور ابلیس نزدیک صومعه عابد آمد و با نشاطى کم سابقه مشغول عبادت شد و چنان خود را غرق در عبادت نشان داد که عابد مهلت نمى یافت سبب نشاطش را در کثرت عبادت و خسته نشدن بپرسد . عابد منتظر فرصت بود تا در فرصتى مناسب علت نشاط و کثرت عبادت او را پرسید . پاسخ داد : من گناهى مرتکب شدم و پشیمان شدم ، پشیمانى از گناه مرا آنچنان در گردونه عبادت قرار داد که نه از کثرت عبادت خسته مى شوم و نه نشاطم را از دست مى دهم !! عابد در این زمینه بى آن که عاقلانه بیندیشد و فکر کند که اگر در حال گناه مرگش از راه برسد چه خواهد شد ؟ از او راهنمایى خواست . مأمور ابلیس او را تشویق به زناى با زنى بدکار که در شهر معروف به بدکارى بود کرد . عابد نزد آن شتافت . زن با دیدن چهره معصوم و ملکوتى عابد از حضور عابد در محلّه بدکاران شگفت زده شد و بنظر آورد که عابد ساده دل فریب خورده ، به او گفت : اى عابد ! انسان هرگز با گناه به مقام عبادت و مرتبه قرب نمى رسد ، کسى که تو را تشویق به این عمل کرده ، قصدش انحراف و گمراهى تو بوده . گناه عامل سقوط است نه وسیله صعود . اکنون به صومعه خود باز گرد که تشویق کننده را نخواهى یافت ، چون او را نیافتى یقین کن که شیطان بوده .
عابد با بیدارى باز گشت ، آن چهره شوم را ندید . از این که آن زن سبب شد که دامنش به گناه آلوده نشود بسیار خوشحال شد . از طرفى همان شب آن زن از دنیا رفت . خدا به پیامبر زمانش خطاب کرد : با مردم در تجهیز جنازه او حاضر شوید ، زیرا به خاطر هدایت یکى از بندگانم همه گناهانش را بخشیدم و از او درگذشتم و او را مورد آمرزش و رحمت خود قرار دادم .
ما را ره توفیق نمودند و بریدیم *** بر ما در تحقیق گشودند و رسیدیم
یک چند به هر صومعه بردیم ارادت *** یک چند به هر مدرسه گفتیم و شنیدیم
اقلیم معارف همه را سیر نمودیم *** در باغ حقایق به همه سبزه چریدیم
بس عطر روان بخش ز گل ها که گرفتیم *** بس میوه دل پرور دلخواه که چیدیم
ناگاه شد از قرب نمودار درختى *** مقصود دل آن بود به کنهش چو رسیدیم
دیدیم چو ما ساقى میخانه توحید *** یک جرعه از آن باده بى رنگ چشیدیم
دادند به ما عیش مصفّاى مؤبّد *** در سایه آن رحل اقامت چو کشیدیم