بسم رب الزهرا
برآمد بانگ واویلا..................زاطفال شه بطها
سرای مرتضی گشته ..........سراسر شیون و غوغا
کجائی یا رسول الله............... بیا به منزل زهرا
ببین حال عزیزانت ............ پریشان از غم عظمی
به یکسو زینب نالان .......به یکسو خواهرش گریان
به یکسو مجتبی مضطر..... حسینش میکند افغان
گل احمد شده پرپر ......سیه پوشیده انس و جان
کجائی یا رسول الله ............بیا به منزل زهرا
ببین حال عزیزانت .......... پریشان از غم عظمی
نهاده گونه بر دیوار .............علی آن فاتح خیبر
صدای گریه میآید ................زکودکان بی مادر
کنار کوثر قرآن ............... نشسته ساقی کوثر
کجائی یا رسول الله............ بیا به منزل زهرا
ببین حال عزیزانت ......... پریشان از غم عظمی
به روی تخته ی مغسل..... فتاده فاطمه بی جان
یکی آب آورد نالان ......یکی می شویدش گریان
کفن کرد پیکر زهرا..... علی در نیمه شب پنهان
کجائی یا رسول الله ............بیا به منزل زهرا
ببین حال عزیزانت......... پریشان از غم عظمی
علی آهی کشید از دل ....که جسم فاطمه لرزید
الهی این مصیبت را ........چگونه فخر محشر دید
اجل آخر به صد اندوه .......گلی از باغ طاها چید
کجائی یا رسول الله ...........بیا به منزل زهرا
ببین حال عزیزانت ..........پریشان از غم عظمی
شعر:پدر اظهر
منبع : اظهر من الشمس
با کلیک بر روی هر یک از عکسها با اندازه واقعی نگاه کنید و لذت ببرید
کپی و انتشار از عکسها در هر مجموعه برای گسترش فرهنگ تشیع بلامانع است و نیز توصیه می شود.
*******************************
*******************************
*******************************
*******************************
*******************************
*******************************
با کلیک بر روی هر یک از عکسها با اندازه واقعی نگاه کنید و لذت ببرید
کپی و انتشار از عکسها در هر مجموعه برای گسترش فرهنگ تشیع بلامانع است و نیز توصیه می شود.
*********************************
*********************************
*********************************
*********************************
*********************************
*********************************
*********************************
*********************************
*********************************
*********************************
این شعر از طریق پیام از طرف سرکار خانم هما (بانوی دشت رویا) تنظیم شده و برای ما ارسال شده است.
خداوند اجرشان زیارت قبرستان بقیع بفرماید انشاءالله
امشب مدینه رختِ عزا به تن کرده و داغِ آتشین بر دل دارد..
امشب آسمانِ بقیع آغوشش را برای میزبانی مهیا می سازد
هنوز آسمانِ ناظر.. در سکوتِ سهمگین می گرید
می خواهد ببارد تا خیانتِ جهلِ منافقان را از برگِ خاطراتِ روزگار بشوید
هنوز ناله های نسیمِ شبانگاه ..همنوا با ناله ی زهرا ..در دلِ سوخته ی آسمان طنین انداز است
روزی که آمدند تا علی را ببرند..زهرا با تنها سلاحش ..چادر
و دستش را که در برابر منافق سپر کرده بود ..پشتِ در مانع شد
به جای شرم نا مردانه بر دستش تازیانه زدند
فاطمه تا انتهای توانش ایستاد تا جاهلان به خانه اش راه نیابند
آتش زبانه کشید ودرِ خانه علی را در شعله هایش بلعید
با پای غضبناکشان بیرحمانه بردرکوبیدند و درِخانه علی را شکستند
زهرای پهلوشکسته بین در ودیوار فشرده می شد
کمرش خمیده و طاقتش درانتهای ظلم تمام شد و رخسارش به زمین ساییده گشت...
سیلی ی ناجوانمردانه بر صورت زهرا نشانده شد وفریادِ وا محمدا.. دلِ آسمان را شکافت
سکوتِ شب فریاد کرد .. دیوارهای کوچه بیداد کرد .. زمین بیقراری کرد
هنوز صدای سیلی .. بر زمان احاطه بود
آن قدر سنگین بود که هنوز بعد از قرن ها صدای دلخراشش ..دلِ عاشقان زهرا را می لرزاند
درد بودو درد .. زهرا بودو ضرب ِدر ..زهرا بودو سوگِ پدر
زهرا بودو داغِ فراق
زهرا بود و دردِ جاهلی.. زهرا بودو مظلومیت علی ..
بعد از پیغمبر تنها حامی علی و فرزندانش.. زهرا بود
آنقدر بین درد غوطه ور شد که دردِ زایمانش فرا گرفت
و محسنِ بی گناهش.. بین درد در درونش خاموش شد
یا مهدی بیا.. سالهاست تاریخ به انتظارِ آمدنت. دفترش را گشوده
که بیایی و برگِ انتقام مظلومه ی تارخ..بزرگ بانوی اسلام مادرت زهرا
و نوگلِ پرپر شده اش حضرت محسن را رقم بزنی
تا منتقم فاطمه نیایی هر روز ما فاطمیه است
هیئت مکتب العباس(علیه السلام)
«
ویژه بانوان» اقامه عزا می نماید
زمان : شنبه 90/10/24 (اربعین حسینی)
از ساعت 15 الی 17
یکشنبه 90/10/25 لغایت سه شنبه 90/11/04
از ساعت 9:30 صبح الی 12ظهر
مکان : خیابان ولیعصر(عج)،بالاتر از مختاری،کوچه مولودی ، علامت تابلو
حسینیه حضرت ام البنین(سلام الله علیها)
هیئت مکتب العباس(علیه السلام) تهران
به مناسبت ایام سوگواری شهادت سید و سالار شهیدان
حضرت اباعبداللّه الحسین(علیه السلام)اروحنا فداه
اقامه عزا می نماید:
واعظ : شیخ احمد عبدالهی
ذاکرین : امیرحسین بختیاری
سید محمدرضا نوشه ور
علیرضا محمدی
زمان : مراسم سیاه پوشان : جمعه 04/09/90 از ساعت 19:30
)قربانی کردن گوسفند جهت سر سلامتی قائم آل محمد(عج) و تقدیم شال عزا به عزاداران حسینی (
دهه اول : از روز شنبه 05/09/90 لغایت سه شنبه 15/09/90 از ساعت 19:30
مراسم ظهر عاشورا : روز سه شنبه 15/09/90 از ساعت 10:30 صبح
مکان : تهران، خیابان ولیعصر(عج) ، بالاتر از مختاری ، کوچه شهید علی مولودی ، علامت تابلو
حسینیه حضرت ام البنین(سلام الله علیه (
قرآن به نیزه بود علی گفت ای جهان
قرآن ناطق است کنون در حضورتان
این برگهای مصحف قرآن که بر نی است
در جان من نشانده خداوند آسمان
قرآن منم که آیه تطهیر با من است
قرآن علی است سوره کوثر عدیل آن
در پلکهای من شب «والیل» روز شد
«والشمس» از نگاه پر از نور من عیان
تکرار آیههای «هم الغالبون» منم
«یا ایها الذین» گرفتار در زمان
قرآن ناطق است علی تا همیشهها
قرآن کاغذی است که بر نیزهها روان
آیات نور در تب آن سینه مانده است
نازل شده است حضرت باری به قلبمان
«فاصبرعلی... »تمام سخنهای پوچ و پست
«سبّح بحمد ربِ» خداوند لا مکان
«وَأمُر» به عشق پاک خداوند «و اصطبر»
عبرت بگیر از شب تاریک کافران
قرآن هدایت است به آن سوی«من یشاء»
پرواز می دهد دل و دین را به کهکشان
آتش به مصحف نبوی داغ تازه نیست
تاریخ هم گواه بزرگی است توامان
قرآن و عترت است دو بال نبی حق
آتش فتاده است دوباره به جان آن
نیزار خاندان علی عین مصحف است
آتش زدند باز بر این حجم نی ستان
تاریخ هم گواه بزرگی است بعد از این
میسوخت مصحف دل مولای عاشقان
زهرا مگر که سوره کوثر نبود؟ بود؟
زهرا مگر نبود شب قدر این جهان؟
زهرا مگر مباهله کفر و دین نبود؟
زهرا مگر که کیست؟ همان سید زنان
آتش به آیههای وجودش چرا زدند؟
چون میوزید عطر خوش سورهها از آن
تاریخ گفته است که ای خیل مومنان
قرآن چراغ روشن هر روزهایتان
«دی شیخ گرد شهر همی گشت با چراغ
کز دیو و دد ملولم و انسان...» بمان بمان
وقتی چراغ روشن ما مصحف علی است
وقتی جهان به نور علی هست روشنان
راه درست راه نگاه پیمبر است
حیدر در این مقام، نبی را نگاهبان
در آتش وجود علی کربلا گداخت
خون حسین شد سپر جان خاکیان
تا دامن سه ساله او در عطش نسوخت
کی میرسد برای ابد کس به دادمان
آتش به مصحف نبوی داغ تازه نیست
تاریخ هم گواه بزرگی است بیامان
ما زخم خوردگان دل از دست دادهایم
آتش شده است بهر دل ما چو گلسِتان
حالا هزار و چهار صد و چند آتش است
این آتشی که باز رسید از گذشتگان
قرآن درون سینه ما خانه کرده است
آتش بیاورید و بسوزید قلبمان
در سوختن مرام مسلمانیام هنوز
بوی خلیل میدهد این قصه را بخوان
آتش بیاورید که آتش فشان شوم
یک سیل پر گداز ز قلبم شود روان
قرآن نسوخته است و نمیسوزد و هنوز
بانگ «لَهم عذابُ الیم» است بانگمان
اللهُ نور... نورِ سموات بر زمین
قرآن کتاب آینه نور عاشقان
مصباح در زُجاجهای از نور و نار هست
قرآن چراغ روشن خورشید پاسبان
لا شرق و غرب، کوکبِ دُرّی است این درخت
طوری است در تجلی شبهای بیشبان
در خانهای که نور هدایت وزیده است
باید گرفت آتش عشق تو در میان
خون میچکد ز ناخن دجّالههای قرن
تا آنکه در محاصره گیرند انس و جان
قرآن برای مردم جغرافیای خاک
یک پنجره است رو به فراخی آسمان
این پنجره گشوده شود مست میکند
جان تمام خسته دلان را در این زمان
آتش بهانهای است که خاکسترش کنند
غافل از اینکه هُرم عطش میشود عیان
«آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم»
در قرن قحطسالی نامردی جهان
شاعر : حامد حجتی
بیا ساقی! که صبح باور آمد بهاران را، بهار دیگر آمد
بهار رحمت و عید طبیعت به همراه گُل و نیلوفر آمد
بده ساقی! مِی باقی، که از در برای بردن دل، دلبر آمد
به گوش نسترن گوید بنفشه که نرگس از دیار باور آمد
به جام لاله می ریزد شقایق مِی شادیف که شادی از در آمد
به گل، این مژدگانی داد بلبل که نخل آرزو را، نوبر آمد
به شام پانزدهم از ماه رحمت شکوه صبر را، برگ و بر امد
چو ماه چهارده از برج عصمت خبر آمد که مهر خاور آمد
ز صُلب مرتضی و بطن زهرا حسن آیینه دار داور آمد
حسن روی و حسن خوی و حسن موی خدا را در ملاحت، مظهر امد
قدم در مُلک هستی زد امامی که امّت را شفیع و رهبر آمد
زمینه ساز عاشورای خونین به امر ذات حق، در سنگر آمد
خدا را از مظهر صلح و مساوات شهادت را شهامت پرور آمد
برای گرفتن تبریک، جبریل حضور حضرت پیغمبر آمد
شادروان حسن فرح بخشیان «ژولیده نیشابوری»
باسمه تعالی
مرا میشناسی.
من یک روستاییام.
یکی از روستاهای دور دست سرزمینمان ایران.
از مهد نام آوران و دلیران آذربایجان.
شاید مرا نشناسی!
خیلی ها مرا نمیشناسند.
اهل زمین که با یک روستایی دورافتاده و ساده کاری ندارند.
اصلا برایشان مهم نیست که کسی اینجا دردی داشته باشد.
اینان بزرگان را میشناسند حاکمان را دوست دارند، مسئولان را میشناسند، کسی با ما کاری ندارد.
خیلی وقتها دوستان و رفیقان هم آدم را فراموش می کنند.
ارباب من؛
آیا تو هم مرا فراموش کردهای؟
تو هم مرا نمی شناسی.
البته که خوبان را می شناسی. تو را با ما چهکار!
ولی من تو را می شناسم.
با عقل و قلب کوچک خود تورا شناختهام.
پیامبرمان (ص) نیز فرموده است که "هرکس امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است".
مولای من مرا بیاد بیاور؛ آن لحظهای که در شب تاریک در فاو، شلمچه، جزیره مجنون و... با آنانی که می شناختیشان، یکصدا تو را فریاد می زدیم.
من همان فرد کوچک و ناچیزی بودم که با لحن ساده خود یابن الحسن میگفتم و سرود العجل سر میدادم.
آری من همان بچه بسیجی هستم که به امر نائب تو آمده بودم.
همانی که تفنگ "ام یک" از من بلندتر بود.
همانی که وقتی کلاه آهنی میگذاشتم چشمانم را نیز میپوشاند.
همانی که در جزیره مجنون و شلمچه به دنبال بمباران شیمیایی صدام، مزه شیمیایی را چشیدم.
چند لحظهای میشد که هیچ چیز نمیدیدم، نفسم به سختی بالا میآمد.
آری مولای من، همان لحظه نیز تو را صدا می زدم.
درست است که از مقربین نبودهام، ولی در حد توان از مریدانت بوده و هستم.
ای کاش مرا نیز از پیروانت به حساب میآوردی.
چرا که خود فرموده ای: "من در همه حال از احوال پیروانم آگاهم".
مولای من، روز به روز وضعم دشوارتر میشود.
دیگر زندگی برایم به سختی میگذرد.
قلبم یاریم نمی کند.
پزشکان کارآیی ریههایم را روز به روز کمتر گزارش میدهند.
امسال 68% اعلام کردهاند.
اعصابم دیگر توان هیچ چیزی را ندارد.
بسیاری مواقع ، به دنبال درگیری و مشاجره با اعضای خانواده گریهام میگیرد.
از خشونتی که چند لحظه قبل انجام دادهام از خودم بدم میآید.
به خدا دست خودم نیست.
فکر کنم همان شیمیایی که آن موقع خوردهام مرا متلاشی کرده است.
از رنجها نمینالم، چرا که خود پذیرفته و رفته ام.
از مشکلات مالی نمیگویم.
نمی گویم که هزینه یکبار مراجعه به پزشک نیم میلیون تومان میشود، چون اینها را هم با قرض و وام پرداخت میکنم.
از طعنه عوام نمیگویم که زیاد ناراحتم نمیکنند.
آقای من، یادت هست موقعی که ما اعزام میشدیم؛ کسانی پشت میزها نشسته بودند؟
یادت هست افرادی خوش سیما ما را به شرکت در جبههها فرا می خواندند؟
یادت هست که بعضیها میگفتند امام تکیف کرده که همه به جبهه بروند، ولی خودشان نمی رفتند!!؟
حتما که یادت هست.
آری همانان الان نیز هستند!
البته کمی فرق کردهاند، میزهایشان بزرگتر و رنگینتر شده، اتاقشان را مبلمان کردهاند، گلهای چند صدهزار تومانی گوشه اتاق چشم را خیره میکند.
رقص صندلی گردانشان دل را مینوازد.
همانان که رفته رفته اندازه ریشهایشان کوتاهتر شده و صورتهایشان صافتر و خوش سیماتر!
اصلا به من چه، به من چه ارتباطی دارد.
حتما لیاقتش را دارند.
آری اینان وقتی ما را در اداره و بنیاد جانبازان یا بهتر بگویم بنیاد و اداره خودشان! میبینند، دعوایمان میکنند، ما را دیوانه خطاب میکنند.
از یقه ما میگیرند و مثل ... از اتاق مجللشان بیرون میاندازند.
تو را به خدا بگذارید چند لحظه ای نیزما در اتاقتان روی مبل سلطنتی، زیر کولر گازی بنشینیم، ما که در روستایمان کولر ندیده ایم.
نه آقای من، ما لیاقت نشستن در آنجا را نیز نداریم.
اینان مسئول، امید و مشاور خانواده جانبازان هستند!
اینان به عنوان مشاوره به زنانمان میگویند که برو از شوهرت طلاق بگیر! تو چه گناهی داری که زن جانباز شدی.
آری مولای من وضع این گونه است.
خود بهتر میدانی که چه نامهها ننوشتم، با چه کسانی درد دل نکرده ام.
دیگر خسته شده ام، شاید این آخرین انشاء من باشد.
ای عزیزتر از جان؛
برگها و اسنادم را در پوشه سبزرنگ در گوشه اتاقمان دیدهای؟
اسم اداره کل بنیاد هم آنجا هست.
همان جائی که به زن بنده مشاوره داده بودند.
خدا پدرشان را رحمت کند.
نام فرد مسئول درمانی استانمان که با تهدید و توهین مرا از اتاقش بیرون انداخت هم آنجا هست.
حتماً برگههای پزشکی و نسخههایم را نیز دیدهای.
پس به هر که بتوانم دروغ بگویم به تو و خودم که نمیتوانم.
دیگر خسته شدهام.
از مسئولین چیزی نمی خواهم چون دیگر برایم ارزشی ندارند.
آخرش مثل خیلی از همرزمانم که بعد از جنگ به خاطر همین مشکل راحت شده و به آرزویشان رسیدند، من نیز تمام خواهم کرد.
پس زیاد نمانده است.
خواستم قلبم خالی شود.
حمید باکری گفته بود: دعا کنید شهید شوید که بعد از جنگ چه مشکلاتی به سرمان خواهد آمد. حیف که آن موقع نشد ، البته لایق نبودیم. پس اربابم مرا از همرزمانم جدا مکن.
جانباز شیمیایی ، محمد برقی - 6/12/86
استان آذربایجان شرقی - شهرستان شبستر- روستای شیخ ولی
سوالی ساده دارم از حضورت
که ایا زنده ام وقت ظهورت
اگر امدی من رفته بودم
اسیر سال و ماه و هفته بودم
دعایم کن دوباره جان بگیرم
بیایم در رکاب تو بمیرم
یابن الحسن یابن الحسن
__________________
الهم عجل لولیک الفرج
گر بر سر نفس خود امیری مردی
گر بر دیگری خرده نگیری مردی
.
عزت زقناعت است و خاری زطمع
با عزت خود بساز و خاری مطلب