بیا ساقی! که صبح باور آمد بهاران را، بهار دیگر آمد
بهار رحمت و عید طبیعت به همراه گُل و نیلوفر آمد
بده ساقی! مِی باقی، که از در برای بردن دل، دلبر آمد
به گوش نسترن گوید بنفشه که نرگس از دیار باور آمد
به جام لاله می ریزد شقایق مِی شادیف که شادی از در آمد
به گل، این مژدگانی داد بلبل که نخل آرزو را، نوبر آمد
به شام پانزدهم از ماه رحمت شکوه صبر را، برگ و بر امد
چو ماه چهارده از برج عصمت خبر آمد که مهر خاور آمد
ز صُلب مرتضی و بطن زهرا حسن آیینه دار داور آمد
حسن روی و حسن خوی و حسن موی خدا را در ملاحت، مظهر امد
قدم در مُلک هستی زد امامی که امّت را شفیع و رهبر آمد
زمینه ساز عاشورای خونین به امر ذات حق، در سنگر آمد
خدا را از مظهر صلح و مساوات شهادت را شهامت پرور آمد
برای گرفتن تبریک، جبریل حضور حضرت پیغمبر آمد
شادروان حسن فرح بخشیان «ژولیده نیشابوری»