در زمان یکى از اولیاى حق، مردى بود که عمرش را به بطالت وهوسرانى ولهو و لعب گذرانده بود و براى آخرت آنچنان که باید ، اندوخته اى آماده نکرده بود .
خوبان و نیکان ، پاکان و صالحان از او دورى جستند ، در حلقه نیک نامان راه نداشت ، نزدیک مرگ پرونده خود را ملاحظه کرد ، گذشته عمر را به بازبینى کشید ، رقم امیدى در آن نیافت ، باغ عمل شاخى براى دست آویز نداشت ، گلستان اخلاق گلى براى زنده کردن مشام جان نشان نمى داد ، از عمق دل آهى کشید و بر چهره تاریک اشکى چکید و به عنوان توبه و عذرخواهى از حریم مبارک دوست ، عرضه داشت :
یا مَنْ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَةُ اِرْحَم مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَةُ .
پس از مرگ ، اهل شهر به مردنش شادى کردند و او را در بیرون شهر در خاکدانى انداخته ، خس و خاشاک به رویش ریختند !
آن مرد الهى در خواب دید به او گفتند : او را غسل بده و کفن کن و در کنار اتقیا به خاک بسپار .
عرضه داشت : او به بدکارى معروف بود ، چه چیز او را به نزد تو عزیز کرد و به دایره عفو و مغفرت رساند ؟ جواب شنید : خود را مفلس و تهیدست دید ، به درگاه ما نالید ، به او رحمت آوردیم . کدام غمگین از ما خلاصى خواست او را خلاص نکردیم ، کدام درد زده به ما نالید او را شفا ندادیم(5) ؟