گل، بر من و جواني من گريه ميکند
بلبل به خسته جاني من گريه
ميکند
از بس که هست غم به دلم، جاي آه نيست
مهمان به ميزباني من
گريه ميکند
از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست
بازو به ناتواني من
گريه ميکند
گلهاي من هنوز شکوفا نگشتهاند
شبنم به باغباني من گريه
ميکند
در هر قدم نشينم و خيزم ميان راه
پيري، بر اين جواني من گريه
ميکند
گردون، که خود کمان شده، با چشم ابرها
بر قامت کماني من گريه
ميکند
اين آبشار نيست که ريزد، که چشم کوه
بر چهرهي خزاني من گريه
ميکند
فردا مدينه نشنود آواي گريهام
بر مرگ ناگهاني من گريه ميکند
علي
انساني