سقیفه محلی است در ناحیه ی شمال غربی مسجد النبی , که فاصله ای کمتر از یک کیلومتر با خانه ی پیامبر دارد, سایبان کوچکی بود که جمعا کمتر از یکصد نفر را در خود جای می داد. سرگذشت سقیفه یک واقعه غم انگیز بود و هنوز پیکر مطهر پیامبر (صلَّى اللّه علیه و آله و سلَّم) بر زمین بود و بنى هاشم و گروهى دیگر در خانه پیامبر (صلَّى اللّه علیه و آله و سلَّم) مشغول غسل و کفن کردن آن حضرت بودند که . . .
ادامه مطلب...
مُعلی می گوید : روزی خدمت امام صادق(ع) مشرف شدم، امام فرمودند : آیا می دانی امروز چه روزی است؟
عرض کردم : یابن رسول الله امروز را عجم بزرگ می دارند و برای یکدیگر هدیه می فرستند.
امام(ع) فرمودند : به بیت عتیق (کعبه) سوگند می خورم که نوروز از قدیم بوده، آیا می خواهی که تاریخ آن را برایت بگویم؟ عرض کردم خیلی مشتاقم بشنوم.
فرمود : نوروز روزی است که خداوند از بندگانش در عالم ذرع پیمان گرفت که او را بپرستند و شرک نورزند و به پیامبران و اؤلیاء آن ها ایمان بیاورند و آن نخستین روزی است که زمین خلق شد و حیات به وجود آمد.
همچنین روزی است که کشتی نوح(ع) بر سرزمینی با نام جُود می نشیند.
وروزی است که حضرت ابراهیم (ع) بت ها را شکست.
در همین روز جبرائیل بر پیامبر(ص) نازل شد.
باز در این روز پیامبر(ص)، علی(ع) را به دوش گرفت و بلند کرد تا بت های قریش را از فراز کعبه فرو ریخت و خُرد کرد. و نیز روزی است که پیامبر(ص) به اصحابش در حَجه الوداع دستور داد که با علی بیعت کرده ولایت او را قبول کنند. همچنین نوروز روزی است که امیرالمؤمنین(ع) و وَلاه ظاهر می شوند و در این روز بر دَجال پیروز می شوند و او را در کناسه کوفه به دار می زنند.
امام صادق (علیه السلام) : إذا کانَ یَومُ النّیروزِ فَاغتَسِل وَ البَس أنظَفَ ثِیابِکَ
هرگاه نوروز فرا رسید، غسل کن و پاکیزه ترین لباس هایت را بپوش.
امام رضا (علیه السلام) : أمّا فَصلُ الرَّبیعِ فَإنّهُ رُوحُ الأزمانِ.
فصل بهار روح زمانهاست.
مردی به امام حسن(علیه السلام) گفت : من از شیعیان شما هستم.
امام(علیه السلام) فرمود : ای بندة خدا اگر مطیع امر و نه ما هستی راست می گویی و اگر این گونه نیستی با ادعای مقام بلند تشیّع که از آن بهره
مند نیستی بر گناهان خود نیفزا و به ما نگو من از شیعیان شما هستم. بلکه بگو من از دوستداران شما و دشمن دشمنان شما هستم و تو در نیکی و به سوی نیکی هستی.
بحارالانوار، جلد68، صفحه156.
عصر خلافت ابوبکر، حضرت علی(علیه السلام) همراه فرزندش حسن(علیه السلام) و سلمان، در مسجد الحرام (کنار کعبه) نشسته بودند، ناگاه مردی خوش قامت، که لباسهای زیبا پوشیده بود، به نزدیک آمد و به حضرت علی(علیه السلام) سلام کرده، در محضرش نشست و چنین گفت :
«ای امیرمؤمنان! از شما سه مسأله می پرسم؛ اگر پاسخ آن را دادی، می فهمم آنها که حقّ شما را غصب کردند دنیا و آخرت خود را تباه ساخته اند ( و تو بر حق هستی)، وگرنه آنها و شما در یک سطح، برابر هم هستید.»
علی(علیه السلام) : آنچه خواهی بپرس.
ناشناس : «1- به من خبر بده وقتی که انسان می خوابد، روحش به کجا می رود؟ 2- چگونه انسان چیزی را به یاد می آورد و چیزی را فراموش می کند؟ 3- چگونه افراد به دایی یا عموی خود شباهت پیدا می کنند؟»
در این هنگام علی(علیه السلام) به فرزندش حسن(علیه السلام) متوجه شد و فرمود : «ای ابا محمّد! پاسخ این مرد را بده!»
امام حسن محتبی(علیه السلام) به مرد ناشناس رو کرد و پاسخ او را چنین بیان کرد :
«1- انسان هنگامی که می خوابد روح او به باد می پیوندد و آن باد به هوا آویخته می شود، تا هنگامی که بدن انسان برای بیدار شدن حرکت می کند. در این هنگام خداوند به روح اجازه می دهد تا به پیکر صاحبش بازگردد. پس از این اجازه، آن روح، بادرا، و باد هوا را جذب کرده و روح به پیکر صاحبش باز می گردد، و در آن آرام می گیرد، و اگر خداوند به روح اجازة بازگشت نداد، هوا باد را و باد روح را، جذب کرده، و تا روز قیامت روح به پیکر صاحبش باز نمی گردد.
2- در مورد یادآوری و فراموشی، از این رو است که قلب انسان براساس حقّ قرار دارد، و روی حق طَبَقی افکنده شده، اگر انسان در این هنگام صلوات کامل بر محمّد و آلش(صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاد، آن طَبَق از روی حق برداشته شده و قلب روشن می شود و انسان مطلب را فراموش شده را به یاد می آورد، و اگر صلوات کامل نفرستاد، آن طبق بر روی حق، پرده می افکند و در نتیجه قلب تاریک شده و انسان در میان فراموشی می ماند.
3- در مورد شباهت نوزاد به دایی یا عموی خود؛ از این روست هنگامی که مرد با آرامش خاطر با همسرش آمیزش کرد و در این حال نطفه فرزند منعقد گردید، آن فرزند به پدر و مادرش شباهت می یابد، و اگر او با پریشانی و اضطراب با همسرش آمیزش نمود و در این حال نطفه فرزند منعقد گردید، آن فرزند به دایی یا عمویش، شباهت می یابد.»
مرد ناشناس که در مورد پاسخ سه سؤال، خود را به طور کامل قانع شده یافته بود، برخاست و مکرّر به یکتایی خدا و رسالت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و وصایت علی(علیه السلام) و سایر امامان(علیه السلام) تا حضرت قائم(عجّل الله تعالی فرجه) گواهی داد، و از آنجا رفت.
حضرت علی(علیه السلام) به فرزندش حسن فرمود : «به دنبال این مرد ناشناس برو ببین کجا می رود.»
حسن(علیه السلام) به دنبال او حرکت کرد؛ او را دید که از مسجد بیرون رفت؛ و در همین هنگام از نظرها غیب شد. حسن(علیه السلام) نزد پدر بازگشت، و از غایب شدن او خبر داد.
علی(علیه السلام) از حسن(علیه السلام) پرسید : آیا دانستی او چه کسی بود؟
حسن(علیه السلام) : خدا و رسول و امیرمؤمنان آگاهترند.
علی(علیه السلام) : او خضر(علیه السلام) بود.
احتباج طبرسی، جلد1، صفحه396.
مخازن، جلد1، صفحه 226.
پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، در یکی از روزها «ابوبکر» بالای منبر سخن می گفت. جمعیّت زیادی در پیرامونش نشسته بودند. و
آن گاه که همه ی چشم ها و گوش ها متوّجه او بود، ناگاه کودکی از گوشه ی مسجد برخاست و فریاد برآورد :
«ای ابوبکر! از منبر پدرم فرود آی؛ که از آن ما است.»
مردم، شگفت زده در جست و جوی صاحب صدا می گشتند. سکوت در فضای خانه ی خدا طنین افکند. ابوبکر که سخن در گلویش مانده بود، پس از لحظه ای به خود آمد؛ لبخندی ساختگی بر لب آورد و به امام حسن(علیه السلام) گفت :
«ای فرزند رسول خدا! حق با توست؛ زیرا پدر من منبر نداشت.»
امام علی بن ابیطالب، جلد1، صفحه320 .