باسمه تعالی
مرا میشناسی.
من یک روستاییام.
یکی از روستاهای دور دست سرزمینمان ایران.
از مهد نام آوران و دلیران آذربایجان.
شاید مرا نشناسی!
خیلی ها مرا نمیشناسند.
اهل زمین که با یک روستایی دورافتاده و ساده کاری ندارند.
اصلا برایشان مهم نیست که کسی اینجا دردی داشته باشد.
اینان بزرگان را میشناسند حاکمان را دوست دارند، مسئولان را میشناسند، کسی با ما کاری ندارد.
خیلی وقتها دوستان و رفیقان هم آدم را فراموش می کنند.
ارباب من؛
آیا تو هم مرا فراموش کردهای؟
تو هم مرا نمی شناسی.
البته که خوبان را می شناسی. تو را با ما چهکار!
ولی من تو را می شناسم.
با عقل و قلب کوچک خود تورا شناختهام.
پیامبرمان (ص) نیز فرموده است که "هرکس امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است".
مولای من مرا بیاد بیاور؛ آن لحظهای که در شب تاریک در فاو، شلمچه، جزیره مجنون و... با آنانی که می شناختیشان، یکصدا تو را فریاد می زدیم.
من همان فرد کوچک و ناچیزی بودم که با لحن ساده خود یابن الحسن میگفتم و سرود العجل سر میدادم.
آری من همان بچه بسیجی هستم که به امر نائب تو آمده بودم.
همانی که تفنگ "ام یک" از من بلندتر بود.
همانی که وقتی کلاه آهنی میگذاشتم چشمانم را نیز میپوشاند.
همانی که در جزیره مجنون و شلمچه به دنبال بمباران شیمیایی صدام، مزه شیمیایی را چشیدم.
چند لحظهای میشد که هیچ چیز نمیدیدم، نفسم به سختی بالا میآمد.
آری مولای من، همان لحظه نیز تو را صدا می زدم.
درست است که از مقربین نبودهام، ولی در حد توان از مریدانت بوده و هستم.
ای کاش مرا نیز از پیروانت به حساب میآوردی.
چرا که خود فرموده ای: "من در همه حال از احوال پیروانم آگاهم".
مولای من، روز به روز وضعم دشوارتر میشود.
دیگر زندگی برایم به سختی میگذرد.
قلبم یاریم نمی کند.
پزشکان کارآیی ریههایم را روز به روز کمتر گزارش میدهند.
امسال 68% اعلام کردهاند.
اعصابم دیگر توان هیچ چیزی را ندارد.
بسیاری مواقع ، به دنبال درگیری و مشاجره با اعضای خانواده گریهام میگیرد.
از خشونتی که چند لحظه قبل انجام دادهام از خودم بدم میآید.
به خدا دست خودم نیست.
فکر کنم همان شیمیایی که آن موقع خوردهام مرا متلاشی کرده است.
از رنجها نمینالم، چرا که خود پذیرفته و رفته ام.
از مشکلات مالی نمیگویم.
نمی گویم که هزینه یکبار مراجعه به پزشک نیم میلیون تومان میشود، چون اینها را هم با قرض و وام پرداخت میکنم.
از طعنه عوام نمیگویم که زیاد ناراحتم نمیکنند.
آقای من، یادت هست موقعی که ما اعزام میشدیم؛ کسانی پشت میزها نشسته بودند؟
یادت هست افرادی خوش سیما ما را به شرکت در جبههها فرا می خواندند؟
یادت هست که بعضیها میگفتند امام تکیف کرده که همه به جبهه بروند، ولی خودشان نمی رفتند!!؟
حتما که یادت هست.
آری همانان الان نیز هستند!
البته کمی فرق کردهاند، میزهایشان بزرگتر و رنگینتر شده، اتاقشان را مبلمان کردهاند، گلهای چند صدهزار تومانی گوشه اتاق چشم را خیره میکند.
رقص صندلی گردانشان دل را مینوازد.
همانان که رفته رفته اندازه ریشهایشان کوتاهتر شده و صورتهایشان صافتر و خوش سیماتر!
اصلا به من چه، به من چه ارتباطی دارد.
حتما لیاقتش را دارند.
آری اینان وقتی ما را در اداره و بنیاد جانبازان یا بهتر بگویم بنیاد و اداره خودشان! میبینند، دعوایمان میکنند، ما را دیوانه خطاب میکنند.
از یقه ما میگیرند و مثل ... از اتاق مجللشان بیرون میاندازند.
تو را به خدا بگذارید چند لحظه ای نیزما در اتاقتان روی مبل سلطنتی، زیر کولر گازی بنشینیم، ما که در روستایمان کولر ندیده ایم.
نه آقای من، ما لیاقت نشستن در آنجا را نیز نداریم.
اینان مسئول، امید و مشاور خانواده جانبازان هستند!
اینان به عنوان مشاوره به زنانمان میگویند که برو از شوهرت طلاق بگیر! تو چه گناهی داری که زن جانباز شدی.
آری مولای من وضع این گونه است.
خود بهتر میدانی که چه نامهها ننوشتم، با چه کسانی درد دل نکرده ام.
دیگر خسته شده ام، شاید این آخرین انشاء من باشد.
ای عزیزتر از جان؛
برگها و اسنادم را در پوشه سبزرنگ در گوشه اتاقمان دیدهای؟
اسم اداره کل بنیاد هم آنجا هست.
همان جائی که به زن بنده مشاوره داده بودند.
خدا پدرشان را رحمت کند.
نام فرد مسئول درمانی استانمان که با تهدید و توهین مرا از اتاقش بیرون انداخت هم آنجا هست.
حتماً برگههای پزشکی و نسخههایم را نیز دیدهای.
پس به هر که بتوانم دروغ بگویم به تو و خودم که نمیتوانم.
دیگر خسته شدهام.
از مسئولین چیزی نمی خواهم چون دیگر برایم ارزشی ندارند.
آخرش مثل خیلی از همرزمانم که بعد از جنگ به خاطر همین مشکل راحت شده و به آرزویشان رسیدند، من نیز تمام خواهم کرد.
پس زیاد نمانده است.
خواستم قلبم خالی شود.
حمید باکری گفته بود: دعا کنید شهید شوید که بعد از جنگ چه مشکلاتی به سرمان خواهد آمد. حیف که آن موقع نشد ، البته لایق نبودیم. پس اربابم مرا از همرزمانم جدا مکن.
جانباز شیمیایی ، محمد برقی - 6/12/86
استان آذربایجان شرقی - شهرستان شبستر- روستای شیخ ولی
سوالی ساده دارم از حضورت
که ایا زنده ام وقت ظهورت
اگر امدی من رفته بودم
اسیر سال و ماه و هفته بودم
دعایم کن دوباره جان بگیرم
بیایم در رکاب تو بمیرم
یابن الحسن یابن الحسن
__________________
الهم عجل لولیک الفرج
گر بر سر نفس خود امیری مردی
گر بر دیگری خرده نگیری مردی
.
عزت زقناعت است و خاری زطمع
با عزت خود بساز و خاری مطلب
AGHA JAN HAR CHE BA SHOMA HARF MIZANAM JAVABAM RA NEMIDAHI CHERA MAN AZ KESHVARI KE FEKR MIKONAM HICHKAS BE YAD SHOMA NIST NAME MINEVISAM INJA MARDOM MITARSAN BEGAN KE MOSALMAN HASTAN NEMIDANAM CHERA MARDOM DAR HAME JAI DONYA MONTAZER AMADAN SHOMA HASTAN VA HAR JOME BARAY AMADANAT DOAA MIKONAN
AGHA JAN MIDANI KE CHE MOSHKELI DARAM VA HAR ROZ BARAY KHOB SHOSAN AZIZAM AZ SHOMA TALAB SHAFA MIKONAM MADARAM HAMISHE MIGOT HAR ZAMAN DEL TANG SHODI BE
به نام خدا
سلام اقا
می دونم دوسم دارین و می دونم هر شب گریه می کنین که چرا ادم نمی شم خوب اقاجون دستمو ببینید که درازه!!!من گدام گدای محبتتون!!!منو دریابید شاید ادم شدم
گفتم به خرد که چیست اسباب نجات****در سختی روزگار و هول عرصات؟
در وادی عقل و عشق گشتی زدو گفت:****بر طلعت نورانی مهدی (عج)صلوات
چرا به صاحب الزمان(عج) لقب قائم داده اند؟
اولا باید بگوییم"قائم به امر الله"قیام کننده به فرمان خداوند وگفته می شود آن حضرت (ع) "قائم امرالله" لقب گرفته است زیرا شب و روزمنتظر فرمان خداوند عزو جل است تا با اشاره ی او ظهور کند.در روایت آمده که آن حضرت (ع)قائم لقب گرفته به این دلیل که روزی برای حق قیام خواهد کرد.از"صقربن ولف"روایت شده است:ازامام رضا(ع)سوال کردم چرا او را قائم می نامند؟فرمود:زیرا او قیام خواهد کرد پس از آنکه یادش از میان رفته و بیشتر (اغلب) قائلان به امامتش از او رویگردان شده اند.همچنین از "ابوحمزه ثمالی" نقل شده است:از امام باقر(ع) سوال کردم :ای پسر رسول خدا مگر همه شما اهل بیت قیام کنندهی به حق نیستید؟فرمود "البته که هستیم".سوال کردم :پس چرا "قائم"شما را "قائم"نامیده اند؟فرمود:"وقتی جدم حسین(ع)به شهادت رسید فرشتگان الهی ضجه زدند و با گریه و شیوه عرض کردند:ای پروردگار و مولای ما:آیا آن را که برگزیده ی تو و فرزند برگزیده ی تو و بهترین خلق را کشتند رها خواهی کرد؟خداوندعزوجل به انها وحی کرد:آرام باشید ای فرشتگان من پس به عزت و جلالم قسم هر آینه از آنها انتقام خواهم گرفت اگرچه بعد از مدت طولانی باشد.سپس خداوند بلند مرتبه امامان بعد از حسین(ع) و فرزندان او(ع)را به فرشتگان نشان دادا پس ملائکه خشنود شدند و دیدند کیی از امامان به نماز ایستاده است. در این حال خداوند متعال به آنان فرمودند : به وسیله این"قائم"از آنان (قاتلان حسین ع) انتقام خواهم گرفت.
بسم رب المهدی
هو
خبری آمد ، خبری در راه است *** سرخوش آن دل که از ان اگاه است
بار دیگر جمعه ای آمد و عطر عاشقی در فضا پیچید و عاشقان سرمست از روز و عید دیگری بنام جمعه و سلامی بر صاحب آن .
خدارو شکر که ما را از امت محمد ص قرار داد و اجازه داد که از مسلمانان باشم ( شهدالله و محمد رسول الله )
و اینکه از نوکران و شیعیان و غلامان وصی رسول الله و همه چیز او مولی امیر المومنین علی ع باشم
آقای من و مولا بار دیگر به در میخانه آمده ام سرمست مه از جام شراب شما کمی می بنوشم که مست شما باشم تا روز الست .
آقای من شاهد من در روز جزا شما هستید که من جز نام شما و نام اجداد اطهرتان ع نام دیگری بر زبان نداشتم
و اگر که نتوانستم طاعات و عبادات خداوند را درست بجا اورم و انواع جرمها و گناهان را انجام دادم ولی بواسطه
محبت شما و محبت اجدادتان از خداوند طلب مغفرت می کنم و درخواست بخشش را دارم زیرا که عشق شما
اتشی است بر پیکره من پس با وجود ان شعله های اتش دیگر تاثیری ندارد ( محبت علی ع حسنه ای است که با ان
ضرری بر ادمی وارد نمی شود) و من دلخوش به ان هستم و اگر سالها هم در اتش دوزخ باشم میدانم که بواسطه
وجود شما نجات پیدا میکنم و پیش شما خواهم آمد .
مولای من جز نام تو نام دیگری ندارم و آقا و مولا و پیر و میر و سید و همه چیز من تویی و در راه تو نام دیگر معنی
ندارد و من گویی نمی شنوم و نمیبینم جز نام تورا ( نام تو بردم لبم آتش گرفت ** نام تو ارامه جان من است)
مولای من دیگر بس است جدایی به والله درست است که ما گنهکاریم ولی تو بخشنده و صاحب عفو و کرم پس بیا
از گناه ما درگذر که گنهکار چشم امیدش به بخشنده است ، چقدر عاشق و چقدر منتظر و همچون تویی غایب
به خوبات سر میزنی ولی از ما بدات نامی و نشانی نمیگیری هر چند من میدانم که تو همیشه با منی ولی کو
چشم بینای من ( با صد هزار جلوه برون آمدی که من*** با صد هزار دیده تماشا کنم ترا )
مثل دیوانه ای که روز و شب نمیشناسد حالا این گردن منو و این ذوالفقار تو ، این صورت به خاک مالیده من پیش تو و این پاهای مبارک تو
دوباره بر سر مزار شهیدان راهت و مومنان در سینه خاک رفته ات روضه غیبت میخوانم شاید رحمی کنی بر من .
به امید ظهور خورشید خدایا ، رازها در پرده تا کی
زغیبت قلبها آزرده تا کی ، ای گل زهرا کجایی
و تو ای مهر آفرین لطف خدایی
یا الله یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان یا مهدی ادرکنی و لا تهلکنی
به امید روز ظهور عاشقانت زنده اند ( هو یا منتظر)
یا حق ... سلام
گفتن یه نامه به شما بنویسیم
ولی شما که می دونی ما چی می خوایم بگیم ؛ درسته؟
چند وقتیه درگیر درس و امتحانیم و درست و حسابی نتونستیم با هم حرف بزنیم
کاش اون قدر عاشق بشم که همیشگی باشید برام
زندگی باید هم یه پشتوانه داشته باشه ؛ مگه نه ؟
راستی !
خیلی دلم برای امام رضا (علیه السلام) تنگ شده . نمی دونم حال ما رو می پرسن یا نه ؟
ولی ما که همیشه به دوستان می گیم سلام برسونن
شما هم از آقا بخواین ما رو زودتر بطلبن
یه کمی هم شما برای ما بگو
یه طوری که من هم با این کر بودنم بفهمم و بشنوم
ای آقا جان !
کاش اون قدر که دل شما خونه دل من هم درد داشت و می تونست این همه بزرگ باشه
من که تلاش می کنم
شما هم کمک می کنی ، حتما
خدا خودش می دونن که چه قدر دلم می خواد سرم رو روی زانواتون بذارم ...
چند وقت پیش هم این شعر رو نوشتم برات
*******
آرام من !
سرم بر سینه ات
دستانت بر سرم
اشک هایم بر گونه ام
لب هایت بر سرم
لب هایت :
آرام نازنینم!
*******
اللهم عجل لولیک الفرج واجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و المستشهدین بین یدیه
*******
می دونم که خیلی کار داری
مزاحم نمی شم و وقتتونو نمی گیرم ؛ گرچه شما زمان و مکان ندارید
یا علی مددی ... والسلام علی من اتبع الهدی
عریضهها را چاه کجا مىبرد؟
خاموشتر از چراغ مرگیم
روشنتر از آفتاب کجایى؟
عقربکهاى ساعت، تا کى به گرد خود گردند، بیهوده در صفحه غیبت.
در گرگ و میش سحرگاه، پایان دروغ را انتظار مىکشیم.
آن روز که بیایى، جهان براى خوشبختى ما تنگ است.
آغاز و فرجام خویش را در تو مىجوییم.
این گریه را پایانى است اگر، اشک راه خود را بداند و بر هر دامانى نریزد.
پوست را بادام و سال را ایام و زیستى را کام و بودن را نام تویى.
من کیستم؟ تو کیستى؟ من اینک نه آنم که بودم. تو همچنان آنى که بودى.
مگذار که بگویم در تن من، امید را به خاک سپردند و سنگى صنوبرى شکل بر سر آن نهادند.
هیچیم هیچ، بىتو اى همه کس، همه چیز، همه جا، همه وقت، همه عمر...
دلى داریم به پریشانى دود; سرى داریم به حیرانى رود; چشمى به گریانى ابر; غمى به وفادارى بخت. نه اقبال خوشایندى، نه مرگ ظفرمندى.
رفتن، یعنى غیبت، آمدن، یعنى ظهور. بودن یعنى انتظار. کار یعنى سالنامه عمر را ورق زدن. سیاست، یعنى به لبخند تو خندیدن. حکومت، یعنى زیر پاى تو فرش گستردن. عاشورا، یعنى غمهاى تو. محرم، یعنى دمیدن مهتاب فراق. این است معناى حقیقى کلمات.
عریضهها را چاه به کجا مىبرد؟ آیا او هم...
سر و دست مىشکند غول فراق: ما به جنگ مگسها بسیجیدهایم.
اگر نه یک دم هماواز توییم، مگر چنگ ناساز تو نیستیم؟
خوشا آن در که به روى تو هر روز مىخندد